اشعار بسیار زیبا در مورد جاده تنهایی و عشق
در این مطلب از سایت کاسی کلود من می خواهیم اشعار جاده را برایتان تهیه نموده ایم.
می رسد آخر این جاده به تشویش و جنون
بهتر آن است در این راه قدم نگذاری
امتداد این جاده تنها در اختیار توست!
ممکن است دیگران در کنارت راه بروند، اما هیچکس نمیتواند به جای تو این راه را طی کند.
برای تو که تویی ؛ این منی چنین هیچ است
نیا به جاده ی من جان من که پر پیچ است
باز کن پنجره ها را، که نسیم
روز میلاد اقاقی ها را
جشن می گیرد،
نیا به جاده ی این جان ِ زخمی و خسته
تو آسمان ِ منی ؛ من ولی پَرم بسته
به راه سادگی و جاده ی خیال بزن
که می رسی به غزل های عاشقانه ی من
کاش می شد
با من امشب چیزی از رفتن نگو
نه نگو از این سفر با من نگو
من به پایان می رسم از کوچ تو
با من از آغاز این مردن نگو
کاش می شد لحظه ها را پس گرفت
کاش می شد از تو بود و تا تو بود
کاش می شد در تو گم شد از همه
کاش می شد تا همیشه با تو بود
کاش فردا را کسی پنهان کند
لحظه را در لحظه سرگردان کند
کاش ساعت را بمیراند به خواب
ماه را بر شاخه آویزان کند
می روی تا قصه را غم نامه تدفین گل
می روی تا واژه را باران خاکستر کنی
ثانیه تا ثانیه پل واره ویران شدن
می روی تا بخشی از جان مرا پرپر کنی
این جاده با تو تا همه جا مزّه می دهد
این راه ناکجای من و تو، رسیدنی است
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
ز جاده های پر از لاله و گل و نسرین
روان شدیم و نجستیم آشیانه ی دوست
یک
جایی در زندگی آدم باید راهنما بزند، آرام آرام بیاید کنار جاده بایستد.
بعد که ایستاد از ماشین پیاده شود برود در عقب را باز کند رو کند به خودِ کهنه اش و بگوید
بفرمایید پایین. باید رو کند به خود منفی بافش، به خود اهل شکایتش، به خود
بی جنبه اش، به خود قدرنشناسش و بگوید که پیاده شو. باید خیلی بی تعارف زل
بزند به چشم خود قدیمی اش و توضیح بدهد که دیگر ادامه این وضع ممکن نیست و
زمان خداحافظی رسیده. آنوقت خود کهنه اگر پیاده نشد باید دستش را دراز کند
و یقه خود کهنه را بگیرد و بیاندازدش بیرون. لازم شد وسایلش را هم از
صندوق بردارد پرت کند جلویش.
بعد هم خود کهنه را رها کند کنار همان جاده برود دوباره بنشیند پشت فرمان. راه بیافتد در جاده. در آیینه به پشت سر هم نگاه نکند.
راه
بیافتد به جستجوی خودی نو. بگردد دنبال خود نویی که قدرشناس و سپاسگزار
باشد. خود نویی که قدر لحظه لحظه زندگی را بداند. خودی که آرامش بیاورد.
خودی که لبخند بیاورد. خودی که اهل مهربانی باشد. خودی که جایی کنار جاده
ایستاده است به انتظار. خودی که تا خود کهنه هست سوار نخواهد شد.
گاهی برای ما خود این راه مقصد است
یک جاده با فراز و نشیب آن چنان که هست
گاهی دلت
یک رفتن و
یک جاده بی انتها میخواهد،
که فقط
بروی و بروی و بروی...
دوباره زوزه ی باد و شکستن جاده
چه می شود که مرا با خودت سفر ببری
برایم شعر بفرست ...
حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت ؛
برای تو میگویند ...
می خواهم بدانم ،
دیگران که دچار تو میشوند ...!
تا کجای شعر پیش میروند ،
تا کجای عشق ...
تا کجای جادهای ،
که من در انتهای آن ایستادهام ...!
" افشین یدالهى "
سفر همیشه به نام تو می شود آغاز
که بی حضور تو تکلیف جاده روشن نیست
آدم های منفی
به پیچ و خم جاده
می اندیشند
و آدم های مثبت
به زیبایی های جاده
عاقبت هر دو
به مقصد می رسند
اما یکی با حسرت
و دیگری با لذت
ای نشسته به قله های سپید! شعر نو! پیش پای من بگذار
تا تو راهی که رفتنی باشد جاده ای که رسیدنی باشد
زندگے واسہء کسے دل نمےسوزونہ،
منتظر نمےشینہ ببینہ حرف دلت چیہ طبق خواستت جلو بره!
زندگے خمیر نیست کہ
تو دستات هر جور خواستے شکلش بدے،
زندگے چہ بخواے، چہ نخواے تو رو راهے مےکنہ!
یہ جادهء دو طرفہ نشونت مےده،
اینجا دیگہ میل خودتہ کہ
از کدوم راه برے!
اما هر دو راه انقدر سراشیبے داره،
انقدر پستے بلندے داره کہ بعد یکم راه رفتن مےفہمے هر دوش یکیہ!
دوتا راه باریڪ کہ بہ یہ شاهراه مےرسہ!
شاهراهِ تحمل...
مےتونے وسط راه انقدر گریہ کنے،
انقدر دست و پا بزنے کہ وقتے رسیدے بہ مقصد نشون بدے چقدر بےاراده بودے،
مےتونےام مثل یہ سنگ سفت و محکم باشے!
ببین زندگے سخت مےگیره کہ تو پختہ بشے، امتحاناے آبکے رو کہ همہ بیست مےشن!
زندگے معلم سختگیریہ، اما تو
اون دانش آموزے باش کہ حتے یڪ سؤالم بےجواب نمےزاره...
سؤال زندگے اینہ:
تحمل آزارایے کہ قراره ببینے دارے؟
پس محکم جوابشو بده و بگو
تو همون طوفانے هستے کہ
جلوے هیچ بادے کم نمیارے!
من عابر جاده های دردم اما
از خانه ی تو عبور … نه ! ممکن نیست!
با تو قدم زدن را
دوست دارم..
به جای خانه
برایت
جاده خواهم ساخت
به خوردم می دهد هر لحظه دوریّ تو حسرت را
منی که خسته از این جاده فرسنگ فرسنگم
تمام جاده ها را ختم بخیر می کنم…
و آن قدر دسته گل به آب خواهم داد،
تا دستانت برای دستانم، تنها شوند!
اگر چه چشم پر از خواب و جاده هموار است
به شوق سیب لبت تا بهشت می رانم
جاده چون مار سیه آوارگان را می گزد
ما و آن راهی که دام نقش پا در خاک نیست
دنبال خود می گردم و گم می شوم در خویش
در جاده های سمت پیدا پا به پایم باش
منبع : 100 شعر زیبا در مورد جاده